Thursday, June 09, 2005

دفترم

تو دفترم اسمتو نوشتم
خنديدي
تو دفترم برات شعر نوشتم
خنديدي
تو دفترم عكستو چسبوندم
خنديدي
تو دفترم عطرتو زدم
خنديدي

دفترتو باز كردم
خنديدي
تو دفترت يه اسم پيدا كردم
خنديدي
برا اون اسم يه شعر پيدا كردم
خنديدي

تو دفترت اسم من نبود
گريه كردم
خنديدي

1 comment:

Anonymous said...

گفتی: چگونه شعر جاری شد درونم
شوق نگاه عاشق تو شاعرم کرد
تا خواست بگريزد دلم از دام اين عشق
شعر نگاهت آمد و عاشق‌ترم کرد

مثل نفس در لحظه‌هايم گشتی و دل
دانست اين عشق از درونش رفتنی نيست
گفتی بگويم نازنين، اما چگونه؟
اشک و غم پنهانی دل گفتنی نيست

از تو هزاران‌بار گفتم تا که روزی
چشمان تو سطری ز شعرم را بخواند
گفتم که شايد آن نگاهت يادگاری
در گوشه‌ای از شعر دلتنگم بماند

جز اين نمانده آرزويی بر لب من
ای کاش روزی شعرهايم را بخوانی
شايد بگيری پر به سويم، با نگاهی
در گوشه‌ای از شعر غمگينم بمانی