Tuesday, June 14, 2005

امروز دوباره برگ مرد
دوباره مرگ مرد
امروز راه پيموده شد
قصه ي عشق او بسته شد
او رفت
صدايش رفت
عطرش رفت
حُرمش رفت
يادش ماند
عشقش ماند
آه
نه
نگو خداحافظ
عشاق با هم اند
و هرگز بدرود نمي گويند
عشاق با همند و باهم ميميرند
نگو خداحافظ
كه اگر گويي، "بي تو" مي ميرم

4 comments:

Anonymous said...

bezar bere khudesh barmigarde...

Anonymous said...

oon mire vali khob age joze oshagh bashe hatman barmigarde..intor nist!?!

Anonymous said...

امشب به وسعت همه دنيا گريستم
دلتنگ و بی‌قرار نفس‌های جاری‌ات
اما دل غريب در اين انتظار ماند
دل را عذاب می‌دهد اين جای خالی‌ات

اشکم تو را سرود در آيينه‌های پاک
اشکم تو را به خانه‌ی تاريک سينه خواند
اما نيامدی و دل بی‌شکيب، باز
در آرزوی آمدنت در غبار ماند

اندوه تو هميشه جاری‌ست در دلم
يادت هميشگی‌ست و از دل نمی‌رود
از قاب غم‌گرفته‌ی چوبی دل مرا
هر روز مثل نور در آيينه می برد

من خيره می‌شوم به تو در قاب آينه
مثل حباب می‌شکنی با نگاه من
هر روز بی‌بهانه مرا ترک می‌کنی
شب‌ها هميشگی‌ست بدون تو ماه من

اين انتظار تلخ به پايان نمی‌رسد
می‌ميرم از نديدن روی تو عاقبت
يادت نمی‌رود دگر از سينه‌ام برون
ای ماه شام آخر من، دوست دارمت

Anonymous said...

شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
میکنم تنها از جاده عبور
دور ماندن ز من آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غمها