Saturday, June 11, 2005

لباس تو


هر بار كه تنها مي شوم
لباس يادگاريت را به تن بالشت ميكنم
و در آ غوش مي كشم
با لباست مي رقصم
لباست را مي بويم
مي بوسم

اما ...نه
آنقدر لباست را در آغوش كشيده ام
كه عطر تنت را از ياد برده
از بوييدنش چه حاصل؟
اين عطر من است كه بر خاطره ات چيره شده

پس به جان آرش قَسمت مي دهم
كه اگر پيشم نمي آيي
خاطره ات را به اين لباس خاطره انگيز يادآوري كن

عطرت را با نسيم به سراغم بفرست
تا نه فقط اين تكه لباس
كه همه وجودم
از ياد تو سرشار گردد

3 comments:

Arash said...

it sure does...

Anonymous said...

khareji mareji halimoon nist ma javadim :D kheili bahal bood arash jan ;) badan mifahmi man kiam vali vaghan weblog e jalebi dari ba matna va lyrics haye ghashngo ba aramesh . behetoon tabrik migam . be joftetoon . take good care , babye

Anonymous said...

ميرقصد در باد
گيسوان دختری تنها
ايستاده بر تپه ای بلند
در سرزمينی دور
ميتپد در دل
قلب سرخ دختری تنها
ايستاده در سرخی افق
ميچکد اشکی
ز شوق و بيم
ز چشم دختری خسته
افتاده بر زمين خشک
ميرقصد در باد
دامنی گلگون
بر تن دختر قصه