Friday, December 23, 2005

ميميرم... براي تو


اي كاش كه ساده مي رفتي از يادم
اي ساده ترين تو
آتش نمي زدي هر لحظه به جانم
اي پاكترين تو
ديرگاهيست كه خاكسترم دادي به باد
آري مي دانم ، دگر هيچ نيستم براي تو
دلدادگان فراوان غزل گفته اند براي تو
مي دانم كه خسته ابيات من
حتي نرفت به گوشه اي از خاطرات تو
اي تو... اي زيباترين... تو
تو كه چشمه زلال شد از خلوص تو
صفاي كوچه باغ ها ، همه از هواي تو
صفاي تو
باد مست گمگشته در گيسووانت
سبزي همه برگها در نگاه تو

اي از كنارم رفته تو... بيا
بيا و به حال اين مرده كودك پير بخند
اين شكسته كه دل بست تنها به تو
تو بگو... چنين خجسته بود رفتنم؟
كاش زودتر مي فهميدم
تا كه پيشتر راه مي كشيدم از ديار تو
تا كه خنده را ديرپاتر مي ديدم به لبان تو
تو كه اكنون خوشحالي و شادان
به مرگم بخند
كه جان من فداي رنگ خنده هاي تو
تو آتش بزن شبم را
خرد كن قلبم را
من باز هم بلند مي خوانم
دوست دارم تو را
اي ديروز من تو... امروز من تو...
اي فرداي من بي تو

Wednesday, December 14, 2005

آغوشت را به روی سیاهی شب بگشای
آنجا که فرشته هایی چون تو نگهدارت هستند
تا زمانی که ببینی
نور را
سکوت کن
به خش خش قدم هایم در کوجه ی تنهایی گوش کن
چشم های خسته ات را ببند
و من را ببین
که پشت دروازه ی نگاهت
به انتظار اولین سپیده
طلوعت را زمزمه می کنم

Wednesday, December 07, 2005

بخار شیشه


خیره شدم
بی هدف
گنگ
رها
خیره به پنجره ی بسته
دلتنگ
مرده
بی صدا
خاموش این حنجره ی خسته
تنپوش ِ این چشم
اشک
همدم گلویم
بغض
یار دستانم
سرما
و در دلم
پوچی

آیا تو آنجایی؟
پشت آن پنجره ی سرد؟
تو هم ملول از این همه درد؟
آیا تو هم آنجایی؟
پشت بخار شیشه؟
به دنبال نور شمع در پس قطره ها؟
خسته از سرما؟
آیا تو آنجایی؟

با تو هستم ناییدا
صدایم کن
به یاد آن روزها
خنده ها
رنگم کن
سبز
رنگم کن
آبی
به یاد آن روزها
دریایم کن
بی نیازم کن
یا صدای پیانو
غرقم کن
در رویا
در لذت
روزهای بارانی را
پرواز بده از خیالم
شب چه بی صداست
روز را هدیه کن به هوایم

ای تو ناپیدا
زمان ِ پریدن است
زمان رفتن
به یاد آن روزها
که بسیار دلیل برای جنگیدن بود
که زندگی کردن دلیل زنده ماندن بود
بال بگشای
در آغوشم بیا
حال که کشتی عمرم لنگر کشیده ست
در بندر به انتظارم بمان
چشمت نه به من
که بر غروب بدوز
و بخوان
و بدان
که من میمیرم
نه به هوای گسستن
که به امید دوباره زیستن
بمان...
بخوان
.
.
.

خیره
بی هدف
گنگ
خیره به این سایه ی قلب
در دل پنجره
که نقش یسته یر
بخار شیشه