تو دفترم اسمتو نوشتم
خنديدي
تو دفترم برات شعر نوشتم
خنديدي
تو دفترم عكستو چسبوندم
خنديدي
تو دفترم عطرتو زدم
خنديدي
دفترتو باز كردم
خنديدي
تو دفترت يه اسم پيدا كردم
خنديدي
برا اون اسم يه شعر پيدا كردم
خنديدي
تو دفترت اسم من نبود
گريه كردم
خنديدي
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
1 comment:
گفتی: چگونه شعر جاری شد درونم
شوق نگاه عاشق تو شاعرم کرد
تا خواست بگريزد دلم از دام اين عشق
شعر نگاهت آمد و عاشقترم کرد
مثل نفس در لحظههايم گشتی و دل
دانست اين عشق از درونش رفتنی نيست
گفتی بگويم نازنين، اما چگونه؟
اشک و غم پنهانی دل گفتنی نيست
از تو هزارانبار گفتم تا که روزی
چشمان تو سطری ز شعرم را بخواند
گفتم که شايد آن نگاهت يادگاری
در گوشهای از شعر دلتنگم بماند
جز اين نمانده آرزويی بر لب من
ای کاش روزی شعرهايم را بخوانی
شايد بگيری پر به سويم، با نگاهی
در گوشهای از شعر غمگينم بمانی
Post a Comment