Tuesday, June 28, 2005
مي دانم
مي دانم كه ديگر قطره هاي اشكم ندارند
در قلب وسيع تر از دريايت جايي
مي دانم كه ديگر ذرات بي ارزش تر از خاكِ يادم ندارند
به جنگل سبز و زيباي افكارت راهي
مي دانم كه ديگر از مرده برايت بي جان ترم
حتي از سنگ
از يك كنده ي پوسيده
از چمن هاي زرد
آه
اي كاش كه حتي ز روي ترحم
و يا وفا به صداقتم
گاه گاهي
نام حقيرم را با دستان توانايت بر كاغذ مي نوشتي
اي كاش از نسيم
احوال روزگارم را
شرح داستان غم انگيز هر لحظه ام را
مي پرسيدي
آه... اي كاش
اي كاش از من مي خواستي كه بيابم
براي لحظه اي در كنارت
اي كاش اجازه مي دادي كه شبها
گريزي از كوچه هاي تاريك كابوسم مي زدم
و پناه مي گرفتم در بوستان رويا هاي زيبايت
آه... اي كاش
اي كاش راه آمدن به قلبت هموار بود
اي كاش براي لحظه اي آغوشت را بر من مي گشودي
اي كاش همه ي اين واقعيت هاي تلخ يك خواب بود
و اي كاش... اي كاش هرچه كه مي دانم
هرچه كه اكنون بدان ايمان دارم
تنها يك خطا بود
Thursday, June 23, 2005
تمام شد
به قول سرور و سالار تمام رفسنجاني پرستا ، استاد حسني : " و من امروز چند استراتژيك مهم دارد ..." و اون عبارتست از اينكه تمام نوشته هاي سياسي رو پاك مي كنم تا به سرنوشت آقاي ايكس دچار نشم... (مي دونين كه؟ ايشون همون آقاي وبلاگ نويسه كه اول به اتهام اقدام عليه نظام دستگير شد و الان داره به جرم "اقدام براي هواپيما ربايي" و "سبب النبي" محاكمه مي شه و شما دوستان كه همگي عين خودم علامه دهر هستين مي دونين كه اين جرم يعني مفسد في العرض و حكمش اعدامه :) جالبتر اينكه اين اتفاق در زمان حكومت عمو خاتمي ، نماد اصلاحات امروز اتفاق افتاده و ايشون لطف كردن در اين مورد به سكوت هميشگيشون با شعار "حرف نگفته بسيار است..." ادامه داده ) پس منم سكوت مي كنم و فتوي مي دم كه هركي خواست رأي بده بره حالشو ببره ،ارزوني باباش ... همين ... متأسفم كه همه هنوز خوابيم... شايد مرديم... نمرديم؟؟؟؟؟
اينم به خاطر تو كه ديگه نگران نباشي منو ميگيرن... اما كاش ميزاشتي يكم ديگه با نيلو بحث كنم
والسلام
bye boosk
ps: BARRE BOODAN ro pak nemikonam chon be mafhoomi ke toosh hast eteghad daram va baray e defa azash hazeram joonamam bedam :D
اينم به خاطر تو كه ديگه نگران نباشي منو ميگيرن... اما كاش ميزاشتي يكم ديگه با نيلو بحث كنم
والسلام
bye boosk
ps: BARRE BOODAN ro pak nemikonam chon be mafhoomi ke toosh hast eteghad daram va baray e defa azash hazeram joonamam bedam :D
Monday, June 20, 2005
sorry ...
ba inke man hamishe mikhastam sheray e khodamo inja benevisam ... amma nemitoonam az neveshtan in lyric az ELTON JOHN khod dari konam... kheyli ma'ni tooshe... kheyli....
What have I got to do to make you love me
What have I got to do to make you care
What do I do when lightning strikes me
And I wake to find that you’re not there
What do I do to make you want me
What have I got to do to be heard
What do I say when it’s all over
And sorry seems to be the hardest word
It’s sad, so sad
It’s a sad, sad situation
And it’s getting more and more absurd
It’s sad, so sad
Why can’t we talk it over
Oh it seems to me
That sorry seems to be the hardest word
What do I do to make you love me
What have I got to do to be heard
What do I do when lightning strikes me
What have I got to do
What have I got to do
When sorry seems to be the hardest word
:XXXXXXXX
dooset daram jooje... kheyli dooset daram... ghad e tamoom e donya... ba tamam e seloolam... to tanha joojeye zendegi mani... doset daram jooje... dooset daramm!!!!!!!!
(roo in comment nadin , in personal bood ;) )
(roo in comment nadin , in personal bood ;) )
Sunday, June 19, 2005
چشمهايت
تخيل بيمار گونه ام را
مي دهد پرواز
قلبت
آغوشي از لطافت
به روي خوبان باز
تو از مهربانترينِ خوبرويان
مهربانتري
از زيباترين مهرويان
زيباتري
از شاعرانه ترين شعرها
شاعرانه تري
تواز عطرآگين ترين گلها
خشبو تري
از لطيف ترين برگها
لطيف تري
از معصومانه ترين خنده ها
بي گناه تري
در اول قصه
خاطره اي زنده از يك رفته بودي
تو اكنون از هر نفسم، واقعي تري
مي دانم
مي دانم
كه از آنِ ديگري هستي
اما نمي توانم
نمي توانم
كه نگويم
كاش مال من بودي
تو كه از خواستني ترين ها
خواستني تري
اينم يه خنده ي گنده برا تو :D
تخيل بيمار گونه ام را
مي دهد پرواز
قلبت
آغوشي از لطافت
به روي خوبان باز
تو از مهربانترينِ خوبرويان
مهربانتري
از زيباترين مهرويان
زيباتري
از شاعرانه ترين شعرها
شاعرانه تري
تواز عطرآگين ترين گلها
خشبو تري
از لطيف ترين برگها
لطيف تري
از معصومانه ترين خنده ها
بي گناه تري
در اول قصه
خاطره اي زنده از يك رفته بودي
تو اكنون از هر نفسم، واقعي تري
مي دانم
مي دانم
كه از آنِ ديگري هستي
اما نمي توانم
نمي توانم
كه نگويم
كاش مال من بودي
تو كه از خواستني ترين ها
خواستني تري
اينم يه خنده ي گنده برا تو :D
Tuesday, June 14, 2005
Monday, June 13, 2005
ما نه ! تو
گفتم سلام
گفتي سلام
بسم رب الحب
قصه ي "ما بودن" آغاز شد
ماندم
ماندي
هر روز شعر سلام و خوشحالي خواندي
در عشقت سوختم
مردم
از نو جان گرفتم
در زندگي ريشه دواندم
غصه را از بيخ و بن سوزاندم
تا كه او آمد
آن كه تو را ربود
آنكه دفتر را بست
با خنده هايت خنديد
با ديدن عشق شما
اشك در چشم خمارم لرزيد
حال پس از سالها مي پرسم
باور كردي كه از خاطرم رفت
فصل هاي قصه مان؟
فصل اول عشق ، خط اول دستمان؟
نه عزيز...بدان كه يادم هست
خنده و حرف آخر تو
آن لحظه كه پرسيدم :قصه ي ما؟
گفتي : قصه ي تو
گفتي سلام
بسم رب الحب
قصه ي "ما بودن" آغاز شد
ماندم
ماندي
هر روز شعر سلام و خوشحالي خواندي
در عشقت سوختم
مردم
از نو جان گرفتم
در زندگي ريشه دواندم
غصه را از بيخ و بن سوزاندم
تا كه او آمد
آن كه تو را ربود
آنكه دفتر را بست
با خنده هايت خنديد
با ديدن عشق شما
اشك در چشم خمارم لرزيد
حال پس از سالها مي پرسم
باور كردي كه از خاطرم رفت
فصل هاي قصه مان؟
فصل اول عشق ، خط اول دستمان؟
نه عزيز...بدان كه يادم هست
خنده و حرف آخر تو
آن لحظه كه پرسيدم :قصه ي ما؟
گفتي : قصه ي تو
Sunday, June 12, 2005
بازي عشق
Saturday, June 11, 2005
آرزو
آرزو داشتم
كه به جاي همه گلها
خنده ي تو مي روييد
آرزو داشتم
كه به جاي همه دوستي ها
عشق تو جان مي گرفت
آرزو داشتم
كه به جاي هر سلامي
يك نگاه مهربان مي كردي
آرزو داشتم
كه به جاي هر هديه
يك بوسه نثارم مي كردي
اما افسوس
افسوس كه باغچه ام پر از گل است
افسوس كه چندين دوست دارم
افسوس كه سلام فراموشت نمي شود
افسوس كه دستت از هديه خالي نيست
افسوس كه آرزويم براورده نمي شود
كه به جاي همه گلها
خنده ي تو مي روييد
آرزو داشتم
كه به جاي همه دوستي ها
عشق تو جان مي گرفت
آرزو داشتم
كه به جاي هر سلامي
يك نگاه مهربان مي كردي
آرزو داشتم
كه به جاي هر هديه
يك بوسه نثارم مي كردي
اما افسوس
افسوس كه باغچه ام پر از گل است
افسوس كه چندين دوست دارم
افسوس كه سلام فراموشت نمي شود
افسوس كه دستت از هديه خالي نيست
افسوس كه آرزويم براورده نمي شود
لباس تو
هر بار كه تنها مي شوم
لباس يادگاريت را به تن بالشت ميكنم
و در آ غوش مي كشم
با لباست مي رقصم
لباست را مي بويم
مي بوسم
اما ...نه
آنقدر لباست را در آغوش كشيده ام
كه عطر تنت را از ياد برده
از بوييدنش چه حاصل؟
اين عطر من است كه بر خاطره ات چيره شده
پس به جان آرش قَسمت مي دهم
كه اگر پيشم نمي آيي
خاطره ات را به اين لباس خاطره انگيز يادآوري كن
عطرت را با نسيم به سراغم بفرست
تا نه فقط اين تكه لباس
كه همه وجودم
از ياد تو سرشار گردد
لا ر مي
سل مي دو
سل سي مي
صفت ما ، نت" دو" بود
دو نفر
دو دوست
دو عاشق
فعل هامان نت "مي" بود
مي رويم
مي بوسيم
عشق مي ورزيم
آه...دردا
چه شد آن ترانه هاي فولكلور و عاشقانه؟
چهار دستي هاي برامس؟
نوكتورن هاي شوپن؟
جنون بتهوون؟
شور موتزارت؟
نظم باخ؟
پستي و بلندي هاي شوبرت؟
آه...دردا
دردا كه اكنون من تك نواز سمفوني زندگي هستم
و از پيانوي كوك در رفته ي قلبم
تنها صداي يك نت مي آيد
نت پر معني سكوت
.
.
.
مسافر
Thursday, June 09, 2005
دفترم
تو دفترم اسمتو نوشتم
خنديدي
تو دفترم برات شعر نوشتم
خنديدي
تو دفترم عكستو چسبوندم
خنديدي
تو دفترم عطرتو زدم
خنديدي
دفترتو باز كردم
خنديدي
تو دفترت يه اسم پيدا كردم
خنديدي
برا اون اسم يه شعر پيدا كردم
خنديدي
تو دفترت اسم من نبود
گريه كردم
خنديدي
خنديدي
تو دفترم برات شعر نوشتم
خنديدي
تو دفترم عكستو چسبوندم
خنديدي
تو دفترم عطرتو زدم
خنديدي
دفترتو باز كردم
خنديدي
تو دفترت يه اسم پيدا كردم
خنديدي
برا اون اسم يه شعر پيدا كردم
خنديدي
تو دفترت اسم من نبود
گريه كردم
خنديدي
Wednesday, June 08, 2005
Tuesday, June 07, 2005
فردا
به يادم هست هنوز ، آخرين كلام تو
كه "در طالع ما فردا نيست
عشق تو بسان آن سؤاليست
كه هرگز بر آن جوابي نيست..." دردا
دردا كه ندانستي با نبودنت
نه فقط فردا ، كه بر من ديروز و امروزي نيست
ودريغا كه نگفتي چرا
چرا در حكممان فردا نيست؟
***
واي بر دل عاشقم
كه هرچه كردي ، نزدش نكوست
هر لحظه مي خواند : هرچه او كرد ، خوب كرد
آن فردا هم هرگز نيامد و ستاره ي عشقمان
بدون لحظه اي درخشش ، از آسمان سقوط كرد
***
تو مي خواهي كه فردايت جاي ديگر پيدا كني
من مي خواهم كه ديروز با تو را بار ديگر زندگي كنم
تو مي خواهي كه فكر من حتي ز سر بيرون كني
من مي خواهم كه ياد صدايت را هميشه همراه جان كنم
***
پنداري كه با نبودنت ، عشقت از جان به در رود؟
به دور از نگاه مهرآميز تو ، ياد مهر از دل برون رود؟
پنداري كه با نگفتنت ، گفته ها از خاطر برود؟
پس بدان كه هيچ چيز ، جز لحظه ي وداع ، از دل و جانم نرود
***
روزي كه دررسد لحظه ي مرگم و اجل بر بالينم نشيند
تنها خواسته ام از خدا اينست كه جانم به بقاي عمر تو بگيرد
پس اكنون شاد باش و شاد ، كه دلم به ديدن خنده ات ، بازهم روي آرامش را ببيند
كه "در طالع ما فردا نيست
عشق تو بسان آن سؤاليست
كه هرگز بر آن جوابي نيست..." دردا
دردا كه ندانستي با نبودنت
نه فقط فردا ، كه بر من ديروز و امروزي نيست
ودريغا كه نگفتي چرا
چرا در حكممان فردا نيست؟
***
واي بر دل عاشقم
كه هرچه كردي ، نزدش نكوست
هر لحظه مي خواند : هرچه او كرد ، خوب كرد
آن فردا هم هرگز نيامد و ستاره ي عشقمان
بدون لحظه اي درخشش ، از آسمان سقوط كرد
***
تو مي خواهي كه فردايت جاي ديگر پيدا كني
من مي خواهم كه ديروز با تو را بار ديگر زندگي كنم
تو مي خواهي كه فكر من حتي ز سر بيرون كني
من مي خواهم كه ياد صدايت را هميشه همراه جان كنم
***
پنداري كه با نبودنت ، عشقت از جان به در رود؟
به دور از نگاه مهرآميز تو ، ياد مهر از دل برون رود؟
پنداري كه با نگفتنت ، گفته ها از خاطر برود؟
پس بدان كه هيچ چيز ، جز لحظه ي وداع ، از دل و جانم نرود
***
روزي كه دررسد لحظه ي مرگم و اجل بر بالينم نشيند
تنها خواسته ام از خدا اينست كه جانم به بقاي عمر تو بگيرد
پس اكنون شاد باش و شاد ، كه دلم به ديدن خنده ات ، بازهم روي آرامش را ببيند
دليل لبخند
بالا سياه بود ... پائين سياه
چشمه سياه ... باغ سياه
دوست سياه
افق دور بود ...راه دور
خانه دور ... دلم اسير عشقهاي كور
مرگ زيبا بود... زندگي زشت
بزرگراه جهنم آزاد، "ورود ممنوع" براي بهشت
شيرين تلخ بود، تلخ شيرين
هر تپش قلب، يك قدم به سوي نفس آخرين
برگ مرده بود
مرگ مرده بود
در اين سوز و سرما
عجب كه اميد زنده بود
پيرمرد دلم به دنبال نور مي گشت
به دنبال كليد فرار از امروز
طلوع فردا
مرگ ديروز
روزگار ساكن بود
اما روز مي گذشت
فردا امروز بود
امروز ديروز
با اينهمه
گامهاي خسته ي اميد در افق
جا پا مي نهاد ، يكي پس از ديگري
به دنبال انتهاي دنيا
انتهاي دريا
پي هاله ي محبت ديگري
تا كه خدا نظرش به راهم افكند
خستگي ديد
مرگ ديد
يأس ديد
اما بالاتر از همه نياز ديد
اينچنين شد كه بخشيد
بدنبال شمع بودم
خورشيد را يافت
به دنبال بركه بودم
دريا را يافتم
به دنبال محبت بودم
عشق را يافتم
به دنبال عشق بودم
تو را يافتم
تو كه نازترين گلهايي
تو كه بازترين خنده هايي
تو كه اميدي
جاني
شيرين تر از قندي
تو كه دليل لبخندي
چشمه سياه ... باغ سياه
دوست سياه
افق دور بود ...راه دور
خانه دور ... دلم اسير عشقهاي كور
مرگ زيبا بود... زندگي زشت
بزرگراه جهنم آزاد، "ورود ممنوع" براي بهشت
شيرين تلخ بود، تلخ شيرين
هر تپش قلب، يك قدم به سوي نفس آخرين
برگ مرده بود
مرگ مرده بود
در اين سوز و سرما
عجب كه اميد زنده بود
پيرمرد دلم به دنبال نور مي گشت
به دنبال كليد فرار از امروز
طلوع فردا
مرگ ديروز
روزگار ساكن بود
اما روز مي گذشت
فردا امروز بود
امروز ديروز
با اينهمه
گامهاي خسته ي اميد در افق
جا پا مي نهاد ، يكي پس از ديگري
به دنبال انتهاي دنيا
انتهاي دريا
پي هاله ي محبت ديگري
تا كه خدا نظرش به راهم افكند
خستگي ديد
مرگ ديد
يأس ديد
اما بالاتر از همه نياز ديد
اينچنين شد كه بخشيد
بدنبال شمع بودم
خورشيد را يافت
به دنبال بركه بودم
دريا را يافتم
به دنبال محبت بودم
عشق را يافتم
به دنبال عشق بودم
تو را يافتم
تو كه نازترين گلهايي
تو كه بازترين خنده هايي
تو كه اميدي
جاني
شيرين تر از قندي
تو كه دليل لبخندي
Subscribe to:
Posts (Atom)