Monday, August 01, 2005

مي دانم ... مي مانم


....
اين كرختي و گنگي از شراب
يا كه از عشق
يا از درد تنهاييست
نمي دانم

ديوار خانه ام سست
يا استوار
يا كه اصلا خانه اي دارم
نمي دانم

من اسيرم
يا كه آزاد
يا به دنبال زنداني از آهن و چوب
نمي دانم

تپش قلبم از حيات
يا كه از اميد
يا از عشق به توست
نمي دانم


اين راه مقصدش به اندوه
يا به خورشيد
يا به سوي توست
نمي دانم

من اكنون در انديشه
يا كه در رويا
يا در گرماگرم تلاش براي فرار از يك كابوس
نمي دانم


من عاشق تو
من عاشق تو
من عاشق تو
مي دانم
.
.
.
مي مانم