skip to main |
skip to sidebar
حرف آخرم تو اين وبلاگو از پدري نقل مي كنم كه دخترشو براي هميشه سپرد به خدا... آره... حرف آخرم حرفاي يه دل سوختستو مي گفتي بخندپس به زهرخندي خواهم شكستبه خاكت نمي گريمگرچه بند بند وجودم خواهد گسستنامت به ناله نمي خوانمكه هر آنچه شادي برايم مانده از نام توستو با يادت خواهم زيستتا بدان روز كه روح پژمرده ام در كنارت استروحت شاد الهه... جاي هممون رو تو بهشت خالي كنبدرود
انگار اشتباه می کردم! هیچی درست نیست! هیچی سر جاش نیست! لعنت به دنیا... خستم از خستگیام
اينجا ساري است... ساعت 4:30 ب.ظ. به وقت محلي... ترمينال دولت... مواد لازم... يك عدد ماشين سمند زرد، پانزده هزار تومان پول نقد ، يك پاكت سيگار ، يك عدد فندك و بالاخره يك گردن كلفت كه از خواب پريشان و يه وري در راه خم به ابرو نياورداينجا جاده ي فيروز كوه است... ساعت 7:00 ب.ظ. به وقت ساعت موجود در ماشين... ميزان گردن درد 73 % يا به عبارتي قابل تحمل... تعداد سيگارهاي باقيمانده 12 عدد... ميزان حوصله صفر درصد... اضطراب و انتظار % 100 اينجا تهران است... ساعت 10:05 شب به وقت ساعت رهگذر خيابان... ترمينال شرق... مواد لازم... يك عدد تاكسي پرايد ، ده هزار تومان پول نقد ، هرچه كه از سيگارها باقي مانده ، يك بسته آدامس ريلكس براي گول زدن حس شامه ي مادر ، يك مشت فكر كه تا خانه همراهيم كند و يك قرص بروفن براي رهايي از درد گردناينجا خانه است... 11:24 شب به وقت ساعت ديواري كه انشاالله خواب نيست... مواد لازم... فقط يك خواب سنگين كه اضطراب را دور كند... اما... خبري از اين خواب نيستاينجا تخت است... ساعت 02:00 صبح به وقت تخميني ذهنم... هيچ موادي لازم نيست... كاش فقط فكر تو خلاصم مي كرد... كه نكرداينجا حمام است.... ساعت 06:00 صبح... مواد لازم ... شامپو ، حوله ي تميز ، تيغ ژيلت نو ، مسواك ، خمير دندان و خمير ريش تراشي و در نهايت راه فرار براي فكر نكردن به تو... همه ي مواد تكميل شد جز... خودت حدس بزناينجا آنجا است... ساعت مشخص نيست... انقدر راه رفته ام كه پايم حس ندارد... پس مواد لازم... 2 عدد پاي تازه نفس ، صبر ، صبر ، صبر ، صبر و هر نوع قرص براي كاهش اين اضطراباينجا همانجا است... ساعت ، ساعت ديدار به وقت يك دل منتظر... مواد لازم... لبخند باز ، سلام گرم ، خوشحالي ، تپش قلب و هر چه كه با آن بتواني خودت را جذاب نشان دهياينجا كمي آنورتر از آنجاست... ساعت هر چه كه مي خواهد به هر وقت لعنتي كه مي خواهد باشد... مهم نيست چه چيزي لازم است... مهم اينست كه همه ي ساعت ها و مواد لازم قبلي به سلامي سرد از تو و بلافاصله خداحافظي بي حالي از هردومان ختم شد.... چه باك... پاهايم به خط 11 ... بزن برويمهرجا... آخر الزمان... موادي كه لازم نيست اما اينجاست... 456 صفحه فيزيك پزشكي ، يك عدد دست براي كوفتن به سر و كوبيدن به روي كتاب ، دو عدد چشم خيس و خسته ، شكم خالي ، نا اميدي ، تويي كه انگار رفتي براي هميشه و من... مني كه بي تو اينجا نشسته ام و با كلي صفر و يك سر و كله مي زنم بلكه به زير آورم چرخ عاشقي رااينجا هنوز هم دنيا است... زمان هنوز هم به وقت نيم كره هاي شمالي و جنوبي در گذر است... مواد لازم... تنها يك سؤال ساده : به آمدن مي ارزيد؟آخرين جا... آخرين لحظه... آخرين ماده ي لازم... يك جواب ...بله...مي ارزيد
مرا خواهی ساختبی دلیلقلبم را خواهی ربودبی نیازو نمی دانیاین منم که در تودر گوشه گوشه ی وجودتخانه خواهم کردو نتوانی که زان پسبرون کنی این بی خانه را
چه طنيني دارد امشب
تنهايي و غم و سكوت
چه به حنجره سوزشي دارد
اين نخستين كامهاي پر دود
چه بلعيدن نفس ها سخت استدر اين نم زده هواي كبود
اين خنكا كه حامل فراموشيست
اين نسيم كه خوشي ها را ز قلبم ربود
و به يادم آن خنده هاي پر رنگ تو
كه اشكهايت آنها را ز سيمايت زدود
و من و آواره ذهنم و اين نصفه ي سيگار
و روياي آن عشق كه بي ترحم سپردم به رود
ساعتي بعد... شكسته تر از قبل
منم و سوخته ي سيگارم و صورت خيس... هرچه گفتم بس بود...براي يك شب ديگر بدرود
تولد انسان در يك جمله : مرگ هر آنچه پاكي وصداقت مي ناميممرگ در يك جمله : يك دروغگو كمتر