Wednesday, December 14, 2005

آغوشت را به روی سیاهی شب بگشای
آنجا که فرشته هایی چون تو نگهدارت هستند
تا زمانی که ببینی
نور را
سکوت کن
به خش خش قدم هایم در کوجه ی تنهایی گوش کن
چشم های خسته ات را ببند
و من را ببین
که پشت دروازه ی نگاهت
به انتظار اولین سپیده
طلوعت را زمزمه می کنم

7 comments:

Anonymous said...

to khaamooshi ke bekhanad .... to miravi ke bemanad ... ke bar nahaalake bi barge ma tarane bekhanad....

take care

Anonymous said...

vaghean zemzeme mikonii? man tamame roozo shabam hamin shode ke cheshamo bebandamo toro negah konam...

Anonymous said...

salam shoma khahare reza hastin ? dr reza ? hamin alan too comment dooni e reza didam joori neveshtin ke engar khahreshin ? dorosteh?

sunny said...

kheili ghashang bood vaghan!!!!!!!
va ali bood inke neveshti :be khesh kheshe ghadam hayat dar koocheye tanha iy goosh kon :)!!

sunny said...

bebin man kheili ba webloget hal kardam jedi kasi inja comment nemizare???!!!!!!!!!!!!!

Anonymous said...

...تاریک بود....همه جا...همه چیز
نیستی...حتی لابلای این دودهای غلیظ هم دیگه چشمای تو رو نمی بینم که بهم می خندن ... چشمامو می بندم با درد ...اینجا پر از تاریکیه ...

Anonymous said...

اشاره کن که بشکفم
حتي در اين يخ بستگي
در اين ترانه سوزي و
در اين غزل شکستگي
طلوع کن طلوع کن
بر اين ستاره مردگي
که از تو تازه مي شود
اين خلوت سرخوردگي
طلوع کن طلوع کن
طلوع کن طلوع کن ،
که بودنم تازه کني
دست مرا بگيري و
با بوسه اندازه کني
طلوع کن طلوع کن
آينه پر مي شود
از جواني خاطره ها
تن تو و شرم من و
خاموشي پنجره ها
طلوع کن طلوع کن
بر اين ستاره مردگي
که از تو تازه مي شود